جدول جو
جدول جو

معنی تخته کردن - جستجوی لغت در جدول جو

تخته کردن(تَ)
بند کردن دکان. (آنندراج). بستن دکان.
- دکان خود را تخته کردن، از دعاوی علمی و ارشادی خود دست بداشتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- دکان کسی را تخته کردن، وی را بی اعتبار کردن. دعاوی علمی کسی را باطل ساختن. او را در انظار بی ارزش و نادرست نمودن
لغت نامه دهخدا
تخته کردن
پهن کردن، بساط خود را بر چیدن، ساکت ماندن، یا تخته کردن دکان. بند کردن دکان بستن آن تعطیل کردن آن، جمع کردن بساط خود
فرهنگ لغت هوشیار
تخته کردن((~. کَ دَ))
بستن، تعطیل کردن
تصویری از تخته کردن
تصویر تخته کردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بخته کردن
تصویر بخته کردن
پوست کردن، پوست کندن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ تَ / تِ گَ دَ)
مرکب سخت عنان که عنان را برنتابد. (آنندراج) ، آنکه دارای گردن پهن و کلفت و راست باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
هموار کردن. تسطیح. مسطح کردن، پر کردن. لبالب کردن. کامل کردن
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
جمع کردن. فراهم کردن:
از چشم باز توخته کن لقمه های بوم
وز ران شیر ساخته کن طعمه شغال.
مجد همگر.
رجوع به توختن و توخته و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
تخم کشیدن. خصی کردن اسب و خروس و قوچ و جز آن را تا گشنی کردن نتواند. بیرون کردن بیضۀ خروس و قوچ و امثال آن تا فربهی گیرد.
- امثال:
ملانصرالدین است صد دینار می گیرد سگ اخته می کند، یک عباسی می دهد حمام می رود، مزداو کم از خرج آن عمل است. و رجوع به یک روز حلاجی میکند... در امثال و حکم شود.
، گرفتن سخن را و بیاد داشتن، ربودن یکی را پس از دیگری. ربودن گرگ یک یک گوسپند را بحیله: الذئب یختات الشاه بعدالشاه، قطع طریق کردن در سرّ به شب. (منتهی الارب). راه بریدن. طی مسافت کردن: انّهم یختاتون اللیل، شب راه می برند
لغت نامه دهخدا
تصویری از دسته کردن
تصویر دسته کردن
جمع و فراهم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسته کردن
تصویر خسته کردن
مجروح کردن آزردن، در تعب انداختن، وا مانده کردن فرسوده ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخنه کردن
تصویر دخنه کردن
دود کردن و دود آلود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحفه کردن
تصویر تحفه کردن
پیشکش دادن هدیه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلف کردن
تصویر تخلف کردن
خلاف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخمه کردن
تصویر اخمه کردن
روی ترش کردن چین و آژنگ بر ابرو و پیشانی افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلص کردن
تصویر تخلص کردن
ذکر نمودن شاعر نام خود را در شعر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخطئه کردن
تصویر تخطئه کردن
خطا کار خواندن نسبت خطا دادن کسیرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخطی کردن
تصویر تخطی کردن
گذشتن در گذشتن تجاوز کردن: (تخطی از اوامر مکن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلیه کردن
تصویر تخلیه کردن
خالی کردن وا گذاشتن: (خانه را تخلیه کرد)، خالی و ترک کردن قوای نظامی ناحیه یا شهری را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفوه کردن
تصویر تفوه کردن
بر زبان آوردن، دهان گشودن بزبان آوردن، سخن گفتن: (حتی باین کلمه تفوه نباید بکنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخیه کردن
تصویر بخیه کردن
بخیه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکیه کردن
تصویر تکیه کردن
اعتماد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختر کردن
تصویر اختر کردن
فال زدن، تفائل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختط کردن
تصویر اختط کردن
معاشرت کردن گفتگو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت کردن
تصویر تخت کردن
هموار و مسطح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخته گردن
تصویر تخته گردن
مرکب سخت که عنان را برنتابد، دارای گردن پهن و کلفت وراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخته کردن
تصویر پخته کردن
کامل کردن با تمام رساندن، مهیا کردن کسی برای اجرای عملی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخته کردن
تصویر اخته کردن
تخم کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخته کردن
تصویر پخته کردن
((~. کَ دَ))
کامل کردن، آماده ساختن کسی برای انجام کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخته کردن
تصویر بخته کردن
((~. کَ دَ))
قوام بخشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخته کردن
تصویر اخته کردن
((~. کَ دَ))
تخم کشیدن، خصی کردن، مدتی در برف یا یخ نهادن گوشت خام تا ترد و نازک شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخنه کردن
تصویر رخنه کردن
رسوخ کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تباه کردن
تصویر تباه کردن
اتلاف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تهیه کردن
تصویر تهیه کردن
فراهم کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توجه کردن
تصویر توجه کردن
پرداختن به
فرهنگ واژه فارسی سره
هموار ساختن، مسطح کردن، تسطیح کردن، صاف کردن، هم سطح کردن، تراز کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد